پرم سوخت دور شمع هرروز وهر شب
ترا چون چهل چراغ خانه کردم
به دورت حلقه بستم عاشقانه
از این رو اسم خود دیوانه کردم
نگشتم نا امیداز کرده خویش
به نازت خنده مستانه کردم
شعر از زلیخا صبا
در مقام مادرم هرگز نیابم واژه ای
لایق بالا ترین و برترین هست مادرم
صورت زیبای اورا می کشم در ذهن خود
آنچه زیبا هست نشانی از لقای مادرم
اوچه شب های دراز از بهر ما خوابش نبرد
حال زار و دل پریشان بهر ما بود مادرم
آرزو دارم که برگردد زمان تا نشینم روبرویش
سر گذارم روی پای مادرم
ابیاتی از شعر مادر زلیخا صبا
زمستانم،زمستانم
زمستانم هوایم سرد و جانکاه است
زسوزو سردی من عالمی لرزان سرا پا است
کنم من زیرو رودنیا زبرف هم زبارانم
که انگاری به پیش چشمها اشوب وبلوا است
زمستان زم حریر نیشش چو کبرا است
مرا این اسم بسی زیبا مسما است
وسرهادر گریبان وکلاه برسر
شال برگردن ودست در توی جیب لرزان زسرما است
ودستهارا نشایدهیچ برون کرد از بعل یکدم
رود از یاد تابستان یا انکه بهاری سبز در راه است
نفس چون ابرگرمی از دهان بیرون همی اید
نشان از شدت سردی وسرما است
بپو شانم زبرفم کوه و دشت یکسر
نباشد هیچ نشانی که کجا راه وکجا چاه است
به هنگام نزول از اسمان آنگوله برف
به ارامی ورقصان چون پر کاه است
نشیندبر زمین ان برف زیبای زمستانی
برون رفتن از این سرما بسی سخت با تقلا است
بجز گرمای اتش هیچ دوایی نیست برای کس زسرمایم
که حافط از برای مخلوقی عاجز زسرما است
شعر از زلیخا صبا
عکس از زلیخا صبا
آهم به هوارفت و شکایت به خدا رفت
گز هجر عزیزی که عمرم به فنا رفت
ازجور و جفایش چه کنم سیر حکایت
خالی نشودعصه دلم وای که برمن چهارفت
از هجرو جفایش شدم واله و مجنون
یک عالم از این بیت وغزلها به جفا رفت
فی البداهه در جواب شعر
زلیخا صبا