در سکوت سرد زمان در زیر سایه های خاکستری عابران عبور در لحظه های انجماد در انتظاردست نوازشگریستتادر دلش نماند حسرت دوران کودکی ایا طلوع کند خورشید روزگاردر اسمان ابری دلش تا گرم کند جان ودلش وشکفتن را در انتظار بنشیند زلیخا صبا