شب های محرم باز این چه شورش است که در خلق عالم است شب الوداع (تاسوعا) در گذشته برگزاری این مراسم واقعا به اوج خود میرسید ودراینشب وشب عاشورا کمتر کسی در خانه میماند مگر افراد خیلی مسن . تا انجاییکه از گذشته در یاد هست در مساجد کمتر پخت میشد مگر در صبح روز عاشورا در مسجد به گروه عزاداران حسین شیر میدادند وخرما وحلوا توسط زنان در بین حاضرین پخش میشد در شب الوداع بعداز روضه ومرثیه خوانی تصمیم بر این میشدکه به مسجد محلهای دیگر دسته بری کنند یا از محل دیگر پیغام می امد که دارند دسته می آورند. گروه سینه زن وزنجیر زن که پیراهنهای مشکی بلندتا سر زانو می پوشیدند که در پشت کمی پایین تراز شانه دوتا سوراخ دایره مانند به اندازه سی در سی که برای وارد کردن ضربه زنجیر به پشت باز بوده واین پیراهن در دوطرف چاک دار بود. سینه زنهادر بیرون مسجد در صفی مرتب ومنظم در دوخط مستقیم که بین این دوخطیک ونیم تا دومترفاصله بودایستاده ومحتشم گو میگفت سلام الله حسین لعنت الله علا قاتلان حسین واعضای دسته با گفتن یا حسین ونوحه خوان برای راه افتادن شروع به خواندن میکرد همراهان که بادسته میرفتند زنان ودختران وحتا بچه ها ی محل بودنددر بین دسته افرادی بودن که چند تا چراغ زنبوری که به سوتکا معروف بود برای روشنایی در دست میگرفتند وهمراهان هم همه فانوس در دست داشتند..وهمه هوای هم را داشتندکه در تاریکی وکوره راههاکسی آسیبی نبیندوبچه ای گم نشودوعقب نماند وعلم را نیز علم دار به همراه می اورد وبعد از بیست دقیقه زنجیر زدن در حیاط مسجد به راه می افتادند البته محلها به هم نزدیک بودولی رفتن به محل ها در شب بسیار مشکل بود وسخت،اما شور وشوق جماعت باعث میشد که مشکلات را احساس نکنندوسختی راه را نفهمند. در ورود به محل دیگردوباره به نظم ایستاده ومسجد میزبان نیز خودرا برای پیشواز در جلوی مسجد آماده میکرد. مرثیه های که دراین مراسمات میخواندند یکی به اسم بهر الطویل بود که به این صورت بود که مرثیه خوان یک شعری را میخواندوچندین بیت پشت هم میخواند واعضای فقط باگفتن یک کلمه حسین یا افضل جواب میدادند. دسته برها بعد از خوردن شربت به مسجد خود باز میگشتندوخود برای روز دیگوشب دیگر که موسوم به شب وروز قتل بود آماده میکردند..ادامه دارد نگارنده زلیخا صبا
باز این چه شورش که در خلق عالم است
شبهای محرم :شب عاشورا(شب قتل)
در گذشتهای دور شب قتل یا عاشورا بیشتر مردم در مساجد تا صبح بیدار مانده ومی نشستند ونوحه خوانی ومرثیه خوانی ودسته بری میکردند..
وصبح هم برای دسته بری آماده می شدند .
در گذشته دسته بری در روزقتل اینگونه نبود که دسته را حتما به مرکز بخش روستا ها یا به مرکز شهر یا مجموعه بازار ببرند. بلکه اکثرا دسته را به محلی که در آن امازاده ای بنام بوده می بردند..
گروه دسته برها وزنجیر زنهابا محتشم گویی وچندین بار صلوات خواستن وجمع شدن به نظم وبا همراهان راه افتاده به طرف محلی که در آن امام زاده بود..
در محلی که امام زاده بود اهالی آن محل وسرانش وکسانیکه از محل های آورنده دسته فامیل داشتند،آماده پذیرایی می شدندوهر خانواده برای پذیرایی بیست تا سی نفر وحتی برای تعداد بیشتر غذا می پختند وکمتر کسی نهار نخورده به محل خود بر میگشت .ودر اطراف امام زاده هم بساط فروشها بساط کاسبی خودرا پهن کرده ودر حقیقت این ایام برای عموم مردم تالش یک سنت با شکوه وبیاد ماندنی بود که عظمت سالا رمردان حق را نمایانگر میشد .وهمه با خلوص نیت وبا اشتیاق مثل دیگر روسومات فرهنگی در زندگیشان بجا می آوردند..ادامه دارد
نگارنده زلیخاصبا
قابل توجه چند طایفه بزرگ در ماسال
در سال 1378 مجموعه ای بنام شجره نامه که تحقیقی در باره سلسله انساب چند طایفه بزرگ در ماسال بود توسط استاد روانشاد فرامرز مسرور ماسالی به رشته تحریر در امد
همانطوریکه خود ایشان که خدمت گزاری صدیق برای فرهنگ تالش بود واولین کسی بود تلاش کرد برای احیای زبان وشعر تالشی که در مجامع مختلف با قامتی افراشته پیشتاز در امور فرهنگی بود در مقدمه اظهار داشتند تحقیق در مورد این طوایف برای دانش پژوهان بسیار ارزشمند خواهد بود
پوچه دنیا بَ هیچکسش بفا نی
دَیا ق عاقلی را غیر خدا نی
دراین ایام به روانش درود می فرستم
احمد (پهلوان نقره بیگ)
احمد ومحمود دوبرادر بودند واسم پدرشان نیز احمد بود .
احمد که به نقره بیگ معروف بود وچگونگی ازدواجش با یک دختر از شالیما که داستانی عاشقانه وزیبادارد وحاصل این ازدواج نُه پسر بود که هریک از این پسران خود طایفه بزرگی در ماسال از این درخت تناور انساب بودند که در چهار گوشه دشت ماسال زندگی می کردند وهنوزهم نوادگان این مرد بزرگ ماسال در ماسال هستند وروز به روزهم ریشه دارتر وبزرگتر میشوند واین طایفه ها بقدری با فرهنگ وبه اصل قوم وخویشاوندی پای بند هستند که بعد از چند نسل نوادگانشانش همدیگرا عموزاده دختر عمو وپسر عمو صدا میزنند
پسران پهلوان نقره بیگ به ترتیب سن عبارت بودند
1-میرزا احمد بیگ
2-نصیربیگ
3اسکندر بیگ
4-شیر محمدبیگ
5- موسی بیگ
6-رستم بیگ
7-ول احمد بیگ
8-میرزا حبیب بیگ
9-نوری بیگ
فرزندان این نُه برادر که نیاکان کلی از مردم ماسال هستند در حوصله این پست تا یک نسل بعد از نقره بیگ را خواهم نوشت برای اگاهی باز ماندگان فعلی
1- پسران میرزااحمد بیگ عبارت بودند
ا- صادق بیگ
2 ممدبیگ
3حاج ایلی
2- پسران کربلایی نصیربیگ
1-صمد بیگ
2-حسن بیگ
3دختر شهربانو4-دختر شاباجی
3- فرزندان اسکندر بیگ نیا ی ما
1-قربانعلی بیگ پدر بزرگم
2شمسی بیگ
3 فرامرزبیگ
4- کیومرث بیگ
5- گودرز بیگ
دختران نسیم و فرنگیس و رخسار و جهان
4- شیرمحمد بیگ
1-- حاج خیری بیگ
2- یدی ارباب
3-فتحی
4-فیضی
دختران1-بانو2-خورشیدهمسر کربلایی صمد مادر مشته ناصرقلی نصیری 3-قیصر 4- تاراج همسر کربلایی خانلر مادر میرزا هادی صادقی
5- پسران موسی بیگ
1- پسر غلامعلی بیگ و دختران و 1- زیورخانم همسر حاج ایلی 2- ماه جان خانم همسر صادق بیگ و3- جهان خانم
6-- پسران رستم بیگ
1- کربلایی شکو ر نیای شکوریها
2-قردَش
3-اسد
6- پسران ول احمد بیگ
1- یدا
2-جهانبخش
8- پسران میرزا حبیب بیگ
1- ستار بیگ
2-سیف الله بیگ
3-هیبت بیگ
9- پسران نوری بیگ
1-کاظم بیگ
خدایشان بیامرزد
نگارنده زلیخا صبا و شعر وبرداشت اسامی از کتاب شجره نامه روانشاد استاد فرامرز ماسالی
مثل تالشی زلیخا صبا
چوَون دهنی کو لوعه نبر آ اتش بر ا
در دهانشان بجای حرف آتش بیرون می آید
این مصداق کسانی است که در برخورد با دیگران بد زبان و بد دهن هستند زلیخا صبا
باتوهستم ای قلم که توهمراز منی من فروبردم بغض غم فرو رفته در گلو
تونوشتی آه و وا یلای من در درون سینه بیدار یک کاغذ که ماند جاوادن
دردهای سینه پردردمن را تونوشتی زار با اشگت ای قلم . تونوشتی واژه های آه من را
با ردیف شعر با آوای مهر ای قلم بنویس سوز اشگهای من را ازسوز مرگی نابهنگام مادری جوان، ای قلم بنویس زار بنوس سوز اشگی که بر روی گونه بی رنگ دخترکی حیران و سردرگم از فراق مادریکه ناخواسته تنهایش گذاشت ای قلم رنج زمان چون خنجری تیز برقلبم نشست و نوک تیز تو خونابه اشگم را بر روی سینه بیدار یک کاغذ نوشت بنویس ای قلم بنویس که چه دردیست در دفراق ودرد تا ابد ندیدن ای قلم بنویس رنج نامه دل پر درد را در دل سفید کاغذ تا بماند جاودان
زلیخا صبا
مثل تالشی : زلیخا صبا
گوسندی دومه نی هَرم وام کع چِ دومی ویرشته
دمبه گوسفند را نمی خورم میگویم چون به دمبش آویزان است
این مثل راگاه کسی در مقابل تکبر و دست کم گرفتن خودش رادرمقابل دیگران می بیند بر زبان می آورد ومیخواهد با این مثل بگوید که مرا به هیچ نه انگارید اگر که من افتادگی میکنم
زلیخا صبا