آن مسافر که نگاهش به افق
به گذر گاه عبور
تا بیابد نشانی زهمزاد خودش
همره چلچله ها بار سفر بست وبرفت
به دیاری دیگر
به دیاری که کسی قهر نباشد به کسی
همه چیز رنگ صفا
آسمانش آبی
خورشیدش گم و ملایم تابد
به دور از این همه غوغا و هیاهوی زمین
جای هر قهر وغضب لبخند است
مهربانی توی باغ دل هم میکارند
وهوایش پراز آرامش ...وفضایش پراز آسایش
این چنین جایی هست در گذر گاه زمن
از زلیخا صبا