کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

دلنوشته های من یادت هست زلیخا صبا ماسال تالش

یادت هست.. دل نوشته ها(3)
یادت هست تازه کلاس ششم را تمام کرده بودی زمزمه این بود که دبیرستان دارد در ماسال باز میشود وروانشاد انامقلی ماسالی که هزاران بار درود بر روان این مردبزرگ با هر اندیشه ای که درسر داشت می فرستم چون به پدرم خیلی علاقه داشت و احترام میگذاشت مادر حاج انامقلی ماسالی دختر عموی پدر بزرگم بود واین محبت دوطرفه بود 
انزمان خیلی از کسان که ششم را گرفته یا نگرفته به علت نبود امکانات از همه چیز گرفته از دوری راه تادیگر ضروریات برای ادامه تحصیل وجود نداشت وبعضی از جوانان ان زمان طبق شنیده های بیاد مانده یا میرفتند حوزه ودرس حوزوی می خواندند ویا اینکه میرزا ومنشی در دفتر کار مالکان بزرگ ویا هم در مدارس به تدریس مشغول بودند کما اینکه چند نفری هم بودند که دراین حد سواد معلم بودند حتا در زمان ما وحتا این افراد از شهر های دیگر استان آمده بودند 
یادت هست که خیلی در درس زرنگ بودی و در خوش نویسی ودارای خطی زیبا وبیان فوق العاده بودی وبیانی که در بکار گیر کلمات در نوشتن مطلبی بکار می بردی بسیار بُرا ونافذ بود وروی این اصل طبق شنیده ها از طرف حاجی انامقلی پیغام داده شده بود که اینور وانور نرو که کما کان مدرسه دارد باز میشود وحتا باز شد و تورفتی برای خواندن وادامه تحصیل..
سرباز گیری... یا اجباری
سرباز گیری وقتی شروع میشد غوغا وبیداد شروع می شدو لااقل برای خانواده هایی که چند پسر داشتند
چون چرخ زندگی را با همراهی ویاری پسرانشان می گرداندندمخصوصا در خانواده های پر مشغله وبا نظم و ترتیب.
روی این اصل خانواده همیشه دل نگران وچشم به راه وروخون داشتندکه کی سرباز گیر ها دارند می ایند ووقتی همهمه ی سر باز گیری می پیچید و با دیدن جیپ ارتشی وحشتی وصف ناپذیر سراپای افراد خانواده میگرفت چون عزیزان خانواده ها را از سر کار بر میداشتند بدون اینکه حتا فرصت خداحافظی با خانواد را داشته باشند ویا لباس کار خودرا عوض کنند انها را می بردند ودر دکانی نگهمیداشتند ودر را میبستند وحکم باز داشتی ممنوع الملاقات را داشتند. شاید این زمان خیلی دلهره اور نباشد ولی ان زما ن رنجی که از این سر باز گیری نصیب خانواده ها میشد خیلی سخت بود .. چون از وضیعت زمان ومکان چندان اطلاعی نداشتند وخبر رسانی فقط از طریق محلی و قهوه خانه ای بود و وسیله ارتباطی نبود.
یاد این موضوع هنوز هم برای خانوادها بخصوص خواهرت خیلی غم انگیز است.
چون در سهمی که پدر وقتی سخت مریض شد ووصیت کردومواظبت برادر کوچکتر از شما سه برادر را به خواهر بزرگتراز همه ی شما وخواهر کوچکتر را به برادر بزر گ و خواهر دومی را به توکه برادر سومی بود وخواهر سومی را به برادر دومی که زندگی همیشه از کار مزرعه گرفته تا دامداری خلاصه همه کارها بی وجود ان اصلن امکان پذیر نبود وخیلی در امور کاری برای بقیه افراد خانوادهمشگل پیش می امد وبسیار مهربان بود وخیلی از تجربه های کاری را از ان بیاد دارم سپرد ولی با اعتراض خواهر سومی که ان زمان فقط ترا به چشم یک قهرمان زیبا میدید قرار گرفت وگفت که من خواهرسومی باید در سهم برادر سوم باشم وبه این ترتیب سهمنامه مورد موافقت همه قرار گرفت ... ادامه دارد روزی که به سربازی رفتی
نویسنده دل نوشته از زلیخا صبا

روزی که به سر بازی رفتی زلیخا صبا ماسال تالش

یادت هست... روزی که به سر بازی رفتی
انوقتها وقتی همهمه می افتاد که سر باز گیرها آمدند وحشت عجیبی در سرا پای خانواده ها می افتاد انگار که ملک الموت آمده باشد ودراین میان کدخدا ی محل بیشتر از همه در به وحشت انداختن مردم نقش داشت ومردم اکثرا از کدخدا در دل بیزار بودند چون نقش کدخدا را در گرفتن بچه های جوانشان برای سربازی بیش از اندازه دخیل می دانستندواین طورهم بود البته من ازکسانیکه پدران وپدر بزرگهاشون در گذشته کدخدا بودند پوزش میخواهم ولی خانواده هایی که اودلاد پسر داشتند بیشتر در جریان کار کدخدا ها بودند.. بخصوص خانواده هایی که باداشتن چند پسر که امورات کاری خانواده با وجود این پسر ها میچرخید وانهم در زمانیکه همه خانواده باید در کارها باهم سهیم بودند تا چرخ زندگی در گردش می بود ونبود یکی از پسرها برای خانواده های پر مشغله یک شکست ویک فاجعه بود انهم در دورانی که هیچ امنیتی نه از لحا ظ مالی ونه از لحاظ جانی ونه امکانات راحتی وارتباطی بود واگر پسر سرباز حتا به رشت برده میشد ماهها خانواده ازش بی خبر بودند..
بنابراین انواع واقسام باج ووعده وقول وقرار را باید با کدخدا طی میکردندت گزارش ندهد .. با این همه همیشه این وقت سال که میشود باهمه زیباییهای بهاری ونبود دغدغه های سرباز گیری قدیمی باز برای خوا هرت یاد اور لحظه های دلهره آور گذشته تکرار میشود واین است که می نویسد تا کمی از اضطراب گذشته کاسته شود ..
راستی برادر یادت هست !هنوز خواهرهایت خیلی کوچک بودند هنوز به مدرسه نرفته بودند وهنوز مادرت خیلی جوان بود وقتی کنار چهار برادر می ایستاد وبا شماها تفاوت سنی چندانی نشان نمیداد وبا این حال همه را زیر بال وپر خود میگرفت وراه میبرد وچرخ زندگی را چه خوب میگرداند.. بله خواهرهایت خیلی کوچک بودند ودرک اینکه یکی باید دور شود برایشان دردناک وغم انگیز بود واین غم نقش جاودانه دارد در خاطراتشان ادامه دارد... روزی که به سربازی رفتی 
نویسنده خاطرات زلیخا صبا

دستانها زلیخا صبا ماسال تالش


یکی از دستانهای زیبای تالشی که تالش زبانها در نشست هایشان در شب نشینی ویا دور هم نشنی شادمانه ای که داشتن وباریتم شاد وگاه همراه با سوز می خواندند که از شنیدن این نوا ها حالت رمانتیکی افسانه ای به شنونده دست میداد واین زمزمه تالشی این گونه بود
اَقه سَی شرف شا برجش بلند2 
تنی قسم دومه غریبه بنده2 
مِنی آتش مَژن تِ مَکَه خنده 
خِدا شیرین کَرده مردومی زنده 
شَنگه یارِم ..نوباهارم 
سرو قَدِش خانِمه یارم
دِ بالون تِ وا بده بِ
موهه بندون تاوبده بِِ2
ارو صبی کری منی نِد ی یَسی
دویر آویَرکَری مِنی ندی یَسی 
مِنی طنه ژنی اَز قهر کَرم شوم
روشنه دِنیا تِ را تاریک کَرم شوم 
شنگه یارِم نوباهارِم 
سروقدش خانمه یارم2
دِبالون تِ وابده بِ موهه بندون تاوبده بِ 2
بِری بِری چمه خوشگله کینه 
اشتونو یاری کار مشگله کینه 
مشگل ای دِ نیه بلکی هَزا ره
چما دی یَس کَرم دیل بی قراره
شنگه یارم نوباهارم
سرو قدش خانم یارم 2
کولی سرپِر شیمه الاله جاره 
ایره و بروَرژن دِ سشون بَکاره 
ایره لی هنتیه اَشتلو تیته 
بِروَرژن هنتیه گِلاوَه شیشه
شنگه یارم نوباهارم
سرو قدش خانم یارم 2
گرد اورنده زلیخا صبا عکسها از نت

تومه کیله خزانه نشا زلیخا صبا ماسال تالش

باهاراومه وخت بجاره کاره
همه کارنی تاوه جان تاو کاره
دسو پا گیل دری جان بی قراره 
شو روز ندارع دیل ناجه داره
تومه کیله خزانه نشا
درزمان دیرین مردمان سختکوش تالش بعداز سیزده سال تما م هم وغمشان وفکرشان کشت وکار در مزارع برنجشان بود چون بیشترین امرار ومعاششان ازراه کشاورزی بود 
روی این اصل بعد از برداشت پاییزی از شلتوکی که مرغوب بود بعداز پاک کردن والک کردن از چند نوع صدری دم سیاه چمپا وانواع دیگر جدا کرده در چرخه هاییکه از کاه کلش درست کرده میریختند و با پریس طناب محکمی به سقف کوتی یا تلمبار آویزان میکردندتا از حمله گنجشک و موش ودیگر حشرات در امان باشد .
وبعداز سیزده سال این شلتوک یا تخمه ژه را از چرخه ها خارج می کردندو زنان پرتلالش تالش این ژه ها را در گوشه ای از کوتی یا تلمبار ریخته وبا آب ولرم آن رامی خیساندندورویشرا باگونی کنفی واطرافش را با ساقه شوند که یااقطی به فارسی است می پوشاندندوهرروز رویشرا اب ولرم میریختندورویش را میپوشاندند تا جوانه میزد 
این زنان زحمتکش چندین روز برای کندن این شوند در دورو اطراف واین محل آن محل می گشتند وبعد از جوانه زدن تومه کیله یا همان خزانه را که از قبل برا ی بردن تق کرده ژه یاجو جوانه زده اماده کرده بودند یعنی کف خانه های تومه کیله بعد از یک دست کردن خاک واب وخواباندن شوند وخاکستر تق کرده ژه را دران می پاشیدند وابش را بصورت ملایم در ان خانه های تومه کیله نگه می داشتند تا جوانه رشد کنند وتوم یا نشا برای کاشت آماده میشد 
ادامه دارد 
نویسنده متن زلیخا صبا

دلنوشته های من مه سنبلی زلیخا صبا ماسال تالش

دل نوشته های خاطراتی من
آباد باش ای ایران
از اهواز برای دیدن مراسم وجشن مردم قسمتی از سرزمینمان ایران بطرف روستای مه سنبلی خوزستان که دوتا سه ساعت راه یا بیشتر از اهواز فاصله راهی بود 5 فروردین 1395 حرکت کردیم .
روستای مه سنبلی خوزستان که از طایفه بختیار نشین هستندودر حفظ آداب ورسوم عشایر خود بسیار پایبند ودر برگزاریش مصر ومعتقد می باشند.البته این مراسم وجشن که با عنوان حفاظت ازمحیط زیست واب وخاک وحیوانات بود..
از هفت گل یک مسیری بطرف محلی به اسم نفت سفید رسیدیم که یک کارخانه شرکت نفت هم انجا بود و چیزی که خیلی نظرم را جلب کرد وبرایم جالب بودو شاید اگر کسی برایم تعریف میکرد برایم قابل قبول ولمس نبود و ان این بود که در این مسیر ودر جای جای محل وروی تپه ها حتا در بیابان و زمین های اطراف آتش شعله ور بود و مثل زمین های شمال که در یک متری اب هست ویا در بعضی از جاها چشمه ای جوشان است در این زمین ها گاز جوشان وشعله ور بود 
البته گازی را که ما در خانه های خود مصرف می کنیم تصفیه شده است و نا خالصی های ان گرفته شده است و این گاز های سرگردان هنوز تصفیه نشده بود و لی شعله وربود وسوزان ومن به کرم خداوندشکر کردم که ایران هریک از استانهایش به نعمات فراوان معروف است ..
در روستای مه سنبلی که یکی از اهالی انجا می گفت که در همه جمعه ها مردم در اجرا ی مراسم سنتی خود از نقاط دور ونز دیک خوزستان در میدان این محل جمع می شوندو جشن می گیرند وباهم تبادل وتجربه می کنند.. 
ونکته قابل توجه دیگر اینکه شاهنامه خوانی ونقالی وهنر نمایی پدر ودختر ی به اسم اقای احمد زاده ودختر زیبایش نیوشا با پوشش زیبای محلی با صلابت یک شیرزن ایرانی شروع به اجرا همرا با نواختن موسیقی محلی توسط نوازندگان محلی بودودر پایان تمام مردم از پیر وجوان زن ومرد ودختر وپسر با لبا س زیبای محلی ویا بدون لباس محلی دست هم را گرفته و در دایره ا ی بزرگ شروع به پایکوبیو رقص سنتی خود کردند در حالیکه این رقص به نظر ساده می امد و نظم خاصی در حرکات وبرداشتن قدم ها با ریتم اهنک و هم اهنگ باهم باید بر داشته میشد.
ودر پایان چند زن ومرد را مشاهده کردم که کیسه زباله دست گرفته وزباله های ریخته شده را جمع می کردند ..
من شنید ه بودم که مردم جنوب باهم ستمی که در حق انها در طول تاریخ روا شده بخاطر روحیه شاد وشادمانه زیستن عمری طولانی می کنند.. درود بر مردمان ایران زمین 
نگارنده زلیخا صبا عکس از زلیخا صبا