کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

حکایت نکبت زلیخا صبا ماسال تالش

داستانی که شنیده ام 
یکی بود هزاران نبود 
در روزگاران قدیم مردی بود بسیار مال ومنال دار وصاحب چند پسر که هریک از پسرانش سرپرستی قسمت از اموال پدر را مدیریت کرده وعهده دار بودند یکی عهده دار حشم و رمه وگله بود یکی سرپرست وتجارت و امورات بازاز را عهدار بود یکی مسئول مزارع وزراعت بود خلا صه روزگار بر وفق مراد بود کار وبار رونق داشت ویک روز مرد در راهی میرفت که یک مرتبه مردی در روبرویش ظاهر شد 
مرد به مرد ثروت مند گفت من نکبتم وطالب مال وثروت توشدم باید یک قسمت از مالت را بمن بدهی تا دست از سرت بردارم . .مرد مالدار دست پاچه شد وگفت به من وقت بده تا بروم با فرزندان مشورت کنم ببینم کدام قسمت از مال را باید ازش بگذریم مرد نکبت گفت مسئله ای نیست برو فردا همیجا منتظرت هستم 

مرد سراسیمه به خانه رفت وفرزندان خودرا یکی یکی به خلوت خواند وبا انها به شور نشست هر کدام به پدر گفتند که مالی را عهدار هستند به نکبت ندهند بلکه مال دیگری را بده وهمینطور نوبت به عروس ها رسید انها هم گفته های شوهرانشان را تکرار کردند . تا نوبت به عروس وزن پسر کوچکتر رسید .
عروس کوچکتر به مرد وپدر شوهر گفت برو به مرد نکبت بگو تمام ثروتم مال تو وفقط اهلیت مارا نبر واین اهلیت مال ما مرد مالدار حیران و وامانده فردایی در وعده گاه حاضر شد .
مرد نکبت گفت چه شد بالاخره تصمیم گرفتی کدام قسمت از مالت را به من بدهی تا دست از سرت بردارم ؟ مرد غنی با دودلی گفت همه مال من مال تو من نمیدانم از کدام یکی باید بگذرم وفقط اهلیت مارا نگیر وان مال ما 
مردنکبت بر اشفت وگفت من مال واموال را می خواهم چکار کنم من می خواستم اهلیت شمارا از بین ببرم که در ان صورت تمام هستی تو خود بخود نابود می شد وبه فنا می رفت واین خواست من بود 
پس باید بدانیم که اتحاد در خانواده واجتماع رمز خوشبختی و پیروزی است 
سپاس زلیخا صبا

دستان کیله لی جان زلیخا صبا ماسالی تالش

یکی از نواهای قشنگی که حکایت از داستان رمانتیکی میکرد که دختر وپسری که باهم هم قسم شده بودند ولی دختر به خواست خانواده با کسی که هم قسم شده بوده ازدواج نکرده وبا یکی دیگر ازدواج کرده که دراین صورت دستان خوان در عروسیها این طور سر میداد.
هیچی موایه کیله خِته2... چِ یاری قسمی اَی گته2
کیله لی جانم کیله لی2.... نومر مرجانه کیله لی2
کیله دریه بزینه.2. نونم هَرده پیازینه2
بِرون بَرشیمه وازینه..کیله مِن ژنده دازینه2
کیله دریه رمه نه..نونم هرده دلمه نه 2
بِرون بَرشیمه وهمه نه... کیله مِن ژنده قمه2
کیله لی جانم کیله لی2 ..نومر مَرجانه کیله لی2
کیله پریه سیا آفتاوه .. بِرون دی یَسه منگه تاوه2
کیله لی دیلنی بی تاوه2
کیله لی جانم کیله لی2
متن وگرد اورنده زلیخا صبا

یادایامی.. اوه سالن ویرم آ اویابه سالن ویرم ا زلیخا صبا ماسال تالش

یادایامی.. اوه سالن ویرم آ اویابه سالن ویرم ا
همانطوریکه قبلن بیان خاطره روزها وسالهای کودکی، کودکان ییلاق نشین گفته شد .روزهاهمراه پرندگان در چمنزارها وهم بازی گلها درروی تخته سنگها و شبها به تما شای ماه و ستارگان وگوش دادن به اواهای خیالی جنگل وسکوت وهم انگیز ودرعین حال به نطر در داخل کلبه چوبی خوابیدن یک احساس ویک نوع امنیت به انسان دست میداد .
در ییلاق هیچ نوع صدای موتوری شنیده نمی شد مگر گاه گا هی در آسمان آبی رد سفید هواپییمایی دیده میشد 
وقتی کودکی ده ساله بودم چست و چابک .ان سالها ان سالهاییکه فکر میکردم دنیا وعمر هیچ وقت تمام نمیشود و سالها میگذشت خبر مرگ پیری اندکی مارا بفکروا میداشت ..بله آن سالها نا گهان در اسمان ییلاقات تالش هیلیکوپترهایی در سطح پایین در پرواز بود ندوما بچه های ییلاق نشین ساعت ها مسیرش را دنبال می کردیم وبا شنیدن صدای هیلیکوپتر شادی کنان به بیرون رفته وبرایش آوازا میخواندیم هیلیکوپتر بری ازتع دنشم ..بوشوم گیریه بندی بنشم .روزیکه هیلیکوپتر در خریدول نشت. نزدیکی های ظهر بود آسمان صاف بودو ابی کمی ابر در پایین رشته کوههای خاله پشت و الیانه گیریه در حال بالا آمدن بود البته اینگونه ابر گرفتن ییلاق باران زا نیست بلکه اگر ییلاق های پایین دست ابر بگیرد غروب ها ابرها پراکنده میشود وآسمان دوباره صاف وهمه جا چون الماس درخشان میشود وزمانی ابر بارانی است که ابر از ییلاقات بند بالا برود واین تجربه را از بزرگترها شنیده وتجربه کرده ایم .. باری هیلیکوپتر بالای ییلاق سوأچاله وخریدول چرخ میزد درست در همین نقطه از عکس ییلاق خریدول فرود امد به چه دلیل نمی دانم وابر هم کم کم در حال بالا امدن بود ما بچه های اولسبلنگاه به همراه عده ای از جوانهای محل از (جیره راهی ) راه پایینی دوان دوان وپر انرژی خودمان را رساندیم به خریدول جمعیت خریدولی ها هم همه جمع شده بودند
جمع سران خریدول که مهمان نواز وسفره دار بودند یادشان گرامی وروانشان شاد باد کجایند ان عزیزان خدایی که ان گذشتگان ما باعث ابروی تالش بودند جاج ابوالحس ایلداری حاج میرزادی حاج علیقلی کوهساری حاج انوش فرسایی حاج جعفرقلی احمدی وبسیار کسان دیگر و چند روز پیش که به خریدول رفتم ان ابهت ییلاق خریدول را گمشده یافتم و نبود ان بزرگان طایفه لوحه سرایی ساکن خریدول را بوضوح دیدم..
بله هیلیکوپتر به نظر می آمد که نمی توانست به علت ابر در حال بالا امده بلند شود
وهمش با بیسیم در حال مشاوره بود ودراین فاصله سران نهار مفصلی برای انها تهیه دیده و ماهم با دوستان خریدولی دختران وزنان در همین میدان دور تا دور به شادی نستیم وبی دغدغه تنش های که این زمان همه ادم ها دارند وبرای مسایلی اصلن سر بلند نمکنند باهم سلام علیک کنند ان رفیقان وفامیلهای دیروز نا آشنای امروز هستند انگار که نمیشناسند تورا بی حال وبی روح شدند 
وقتی دونفر سر نشین هیلیکوپتر بعداز اینکه پذیرایی شدند غروب شد وابرها هم پراکنده وهیلیکوپتر هم بلند شد ودر میان هل هله وشادی ما از نظرها نا پدید شد 
یاد ان زیبا کناران یاد باد ..دست به دست باهم بودیم خوشحال وخندان یاد باد 
نگارنده زلیخا صبا