آرام جان زلیخا صبا
زنجیر مهرتو بسته به جان من
از کف برفت زغم تاب و توان من
خون گریه می کند این هردو چشم من
تاریک زهجر تو شد آسمان من
حالا که رفته ای شیرین زبان من
دیگر رمق نماند در جسم و جان من
آخر شده دگر عمر و زمان من
این دم بیا شنو حرف زبان من
آسوده گر شود از تو خیال من
آرام گیرد این روح وروان من
زلیخا صبا
عکس از زلیخا صبا