کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

یادایامی اوه سالن زلیخا صبا ماسال تالش

یاد ایامی اوه سالن ویرم آ اوی آبه سالن ویرم آ
یادبادزمانی را که از راه شیب داروکتله روخون سلینگوا به موسله خونی وچایخانه اقه کینه که استراحتگاه چنددقیقه ای..
ییلاق نشینها وچاروادارهاوعلف خوردن اسبها در محوطه حیاط چایخانه را در حالیکه از اسب پایین نیامده وبغض وحسی غمین داشتی چون مدتی شاید دوماه دوراز تمدن نصف ونیمه وبا طبیعت سر شاراز طراوت وشادابی وگلهای رنگا رنگ و ونگا ونگ وهی هی چوب دار ودامدار سر می کردی شاید اقتضای سن بود واز شلوغی ودر جمع بودن را بیشتر دوست داشتی
در حالیکه بوی علفها عطر خاصی داشت وبه مشام میخورد از نهری که از چشمه موسله خونی تا دکان اقه ادامه داشت واسبها از داخل اب ردشده تا به سرچشمه که ابشار کوچکی بود که اب زلال وخنکش در حوضچه ای پخش شده وراهی میشد به طرف پایین ووزدیله ربارسرازیر میشد و بعداز طی را ه پر فراز ونشبب سرکوم و ناله چاکن ودشتمینه و بالا رفتن از تپه سیفله چال ونما یان شدن اولسبلنگاه با لته سرهای یعنی پوشش سقف این کلبه هااز تخته ها کوچک به ابعاد بیست در سی فکر میکنم بهشتی رویایی را تداعی میکرد ولی نسل رو به رشد وایده آل گرا از اینهمه سکوت وآرامش خوشش نمی آمد واز اسب پیاده شدن ورفتن داخل کلبه کنار آتش نشستن وبوی تازگی که از آلاوه با گل زرد رنگی که دختر وزن جوان خانه برای خوش امدگویی و مرتب کردن کلبه برای ورود تاز ه واردین زحمت کشیده بود حس میشد..غروب ییلاق ونگا ونگ گاوهای فربه با پستانهای پرشیر که اثار چرا از علفهای ییلاق سرحالشان کرده بود رشگا.. ولگا . زرگا .. خندیل ..گنزه و... چنار ... ودوشیدن گاوها توسط زن جوان خانه ماشا الله یک چیری دوچیری شیر واز درز های کلبه ساعتها صورت خودرارا می چسابندی به دیوار تخته ای به بیرون وستارگار که انگار دارند به زمین نزدیک میشوند نگاه میکردی و نسیم کوهستان صورتت را نوازش میکرد برای اینکه کمتر سرما را حس کنی خواهرت را سخت در اغوش می گرفتی و گاهی یواشکی برای هم قصه شاله ترسه ممد و بز بزکا را برای هم می گفتید واز فردایی حساب روزها را میکردی که تا چند روز یا چند ماه باید اینجا بمانی کودکی بود درک کم که در چه نعمتی داری بسر میبری یک پارک طبیعی راستی پدر وقتی به نقطه دوراز ییلاق مثلن کبلا کا کا نشتنگاه برای سرکشی اسبی که تازه خریده بودند وعنقریب که به ییلاق اصلی برگرددمی رفت خوشحال وخندان بود که از آنهمه راه صدای خله تورا شنیده و چه خوب بود وقتی پدر در هیره کلبه چوبی فرش پهن کرده و همسایه ها می امدند و یکی دوساعت باهم می نشتند از هردری حرف میزدند قیافه خندانش سراسر زندگی بود وامید 
مهربانی های مادر همره ناز پدر ..سوت واواز برادر ..خنده شیرین خواهر کی رود از یاد من
نگارنده متن زلیخا صبا