کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

یادت هست زلیخا صباماسال تالش

پیر گشتم من زرنج روزگار
دل پریشان گشتم و هم بیقرار
انقدر گریان شدم از هجرتو
تا مگر روزی سر اید انتظار
لیک افسوس این خیالی باطل است
این زمستان کی شود فصل بهار
تاکه بودی دم غنیمت هیچ نبود
دیدنت بوده محال و دوریت شد پایدار 
شعر از زلیخا صبا
یادت هست
روزی که ما به صف به کلاس دوم در یک ساختمان سه اطاق در استاره مله در کنا ر رودخانه خالکایی همراه خانم معلم بلندبالاوزیبای خود در حالیکه کفش پاشنه بلندی پوشیده ویک چادر مشکی بسرکرده بود در جلوی ما با سرفرازی راه میرفت البته این چادر گرفتنهای فقط اوایل بود چون محیط کوچک وبسته ان زمان که زن را در محدوده خانه میپذیرفتند وامدن زنان در سر بازار به منزله توهین به ابرو وحیثیت بود .
این خانم معلم عزیز دیگر همه کاره بچه ها شده بود به نظم وانظباط کوچکترین خدشه نباید وارد میشد وگرنه با توبیخ وفراخوان اولیا همراه بود.خلاصه با هر گرفتاری وکمبودی که بود تا کلاس سوم را در ان ساختمان سر کردیم واز چهارم دوباره به مدرسه پسرانه برگشتیم منتها مارا شیفت بعداز ظهر کردند ولی چون راه دور بود ما ناهار نخورده راهی مدرسه میشدیم وگاهی چون حواسمان نبود وارد کلاسها ی پسرها میشدیم که با دادوبیداد دبیران وغرعر انها روبرو میشدیم که ای بابا این دخترها بازم چون بلا برسر ما نازل شدند ومگر این جا دانشگاه هست .
در این زمان برادرم تودر دبیرستان بودی و روزنامه دیواری درست میکردی وسالون مدرسه پربود از روزنامه دیواریت به اسم شهریار که در زنگ تفریح سرگرمی خوبی بود برای همه بچه هابود وبا کمک یکی از معلمان خوش ذوق معما هایی نیز در این روز نامه دیواری می گنجاندین 
یکی از این معما ها پرنده ای بود که به درخت نوک میزد هرکسی جواب میداد یک دفتر صد برگ که تازه به بازار امده بود وهنوز هیچ کس از آن دفتر نداشت جایزه اش بود 
یکروز به من گفتی که جواب این معمارا باید بدهی تا این جایزه را بگیری من که بچه بودم هنوز اسم فارسی شانه بسر را نمیدانستم گفتم شانه بسر.
ولی روز بعد دیدم بچه ها امدند به من گفتند که اسم تودر زیر معما نوشته شده که جواب دادی ومن رفتم دیدم که نوشته دارکوب واسم منهم جواب دهنده معما امده ویک دفتر صدبرگ جایزه گرفتم که هنوزم آنرا دارم
بیشتر هدف برادرم این بود که طعم موفقیترا واول بودن را بچشم تا بیشتر برای درس خواندن کوشا باشم ومن این تز را بعدها در بچه های خود پیاده کردم چون فقط کافی است یک بار آدم سری توی سرها در بیاوردبعدا راهشرا پیدا خواهدکرد ومن چون خیلی تابع برادرم بودم وحرفهایش را بجان میخریدم وبیش از اندازه از او حساب میبردم وسعی میکردم خارج از دستور هایش عمل نکنم گرچه بعدها خیلی ازهم دور افتادیم یادش همیشه دردلم ماندگارزلیخا صبا

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 21:05 http://vasav.mihanblog.com/

ولادت امام خوبی ها، امام رضا(ع) رو بهتون تبریک میگم.با آرروزی بهترینها
65131

با سپاس ودرودهای فراوان روز وروزگار بر شما خوش باد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.