کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

یادت هست زلیخا صبا ماسال تاش

یادت هست 
یادت هست آن روز های خیلی دور که هفت سالم بود وبا تشویق شما برادران که در خانه برای پدر ومادر وخانواده اززنان ودختران که خیلی پیشرو ودر اجتماع با مردان برابری میکردند صحبت کرده ومن به مدرسه راه یافتم وتا کلاس دوم با بی اعتنایی معلم هایی که مخالف درس خواندن دختران بودند آمدیم ودرکلاس دوم معلم ما که آقای گلزار نام داشت وامیدوارم که اگر زنده هستند از آوردن اسمش ناراحت نشوند چون بعد ها هم در کلاس هشت هم دبیر ماشد ودیگر مخالف درس خواند دختران نبود
ودر هرحال یادش گرامی باشد ومقصر نبود چون جو جامعه پذیرا نبود 
یادش بخیر اصلا دو ردیف اول ودوم را که ما دختران می نشستیم نگاه نمی کرد وکم کم زمزمه اینکه یک خانم از رشت امده ومی خواهد دخترانرا جداکند وسعت گرفت واین موضوع معلم مارا بیشتر خوشحال میکرد وهمش پسرها را تهدید میکرد که همین روزها این دختران میروند ومن از تنبلی کردن شما دمار از روزگارتان در می آورم.
وبالاخره آن روز طلایی فرا رسید وما یکماه از سال تحصیلی گذشته بود خانم معلم زیبا وبلند بالایی آمد ومارا ازپسرها جدا کرد وبه همراه یکی از خانم های جوان دیگر که با پسرها تا کلاش ششم خوانده بود به صف به یک ساختمان سه اتاقه خارج از بازار ماسال بردندکه در کنار رودخانه خالکای ماسال بودو بعضی از دختران که قبلا تا کلاس چهار خوانده وترک مدرسه کرده بودن دوباره با مادر کلاس دوم نشستند وما دختران هم به توسط این خانم معلم عزیز که اسمش خانم چای بجاری بودصاحب عنوان مدرسه جدا دخترانه شدیم وتا کلاس چهارم را در ان مدرسه گذاندیم ومادختران مدیون این خانم معلم عزیزکه یادش همیشه درقلب ما بخصوص من جاوادانه است میباشیم ومن از این خانم معلم که مارا چون فرزندان خودمیدانست ودر نظم وترتیب داشتن ما بی نهایت زحمت میکشید وبا اقتدار همراه با دلسوزی هدایت میکرد یادش راگرامی میدارم وامیداوارم که هر کجاهستند سلامت باشند و فرزندان خوبی داشته باشند
مردوم واته واتی کوهیچ نِترسین 
هنتیا کوهه تِک واهی بیگینی
چمه خنده کِرا داری چاکنی 
دیلی غرصه خنده نَ آلاوِنی
شعرومتن از زلیخا صبا

یادت هست زلیخا صبا ماسا ل تالس

پ
یادت هست
روزی که ما به صف به کلاس دوم در یک ساختمان سه اطاق در استاره مله در کنا ر رودخانه خالکایی همراه خانم معلم بلندبالاوزیبای خود در حالیکه کفش پاشنه بلندی پوشیده ویک چادر مشکی بسرکرده بود در جلوی ما با سرفرازی راه میرفت البته این چادر گرفتنهای فقط اوایل بود چون محیط کوچک وبسته ان زمان که زن را در محدوده خانه میپذیرفتند وامدن زنان در سر بازار به منزله توهین به ابرو وحیثیت بود .
این خانم معلم عزیز دیگر همه کاره بچه ها شده بود به نظم وانظباط کوچکترین خدشه نباید وارد میشد وگرنه با توبیخ وفراخوان اولیا همراه بود.خلاصه با هر گرفتاری وکمبودی که بود تا کلاس سوم را در ان ساختمان سر کردیم واز چهارم دوباره به مدرسه پسرانه برگشتیم منتها مارا شیفت بعداز ظهر کردند ولی چون راه دور بود ما ناهار نخورده راهی مدرسه میشدیم وگاهی چون حواسمان نبود وارد کلاسها ی پسرها میشدیم که با دادوبیداد دبیران وغرعر انها روبرو میشدیم که ای بابا این دخترها بازم چون بلا برسر ما نازل شدند ومگر این جا دانشگاه هست .
در این زمان برادرم تودر دبیرستان بودی و روزنامه دیواری درست میکردی وسالون مدرسه پربود از روزنامه دیواریت به اسم شهریار که در زنگ تفریح سرگرمی خوبی بود برای همه بچه هابود وبا کمک یکی از معلمان خوش ذوق معما هایی نیز در این روز نامه دیواری می گنجاندین 
یکی از این معما ها پرنده ای بود که به درخت نوک میزد هرکسی جواب میداد یک دفتر صد برگ که تازه به بازار امده بود وهنوز هیچ کس از آن دفتر نداشت جایزه اش بود 
یکروز به من گفتی که جواب این معمارا باید بدهی تا این جایزه را بگیری من که بچه بودم هنوز اسم فارسی شانه بسر را نمیدانستم گفتم شانه بسر.
ولی روز بعد دیدم بچه ها امدند به من گفتند که اسم تودر زیر معما نوشته شده که جواب دادی ومن رفتم دیدم که نوشته دارکوب واسم منهم جواب دهنده معما امده ویک دفتر صدبرگ جایزه گرفتم که هنوزم آنرا دارم
بیشتر هدف برادرم این بود که طعم موفقیترا واول بودن را بچشم تا بیشتر برای درس خواندن کوشا باشم ومن این تز را بعدها در بچه های خود پیاده کردم چون فقط کافی است یک بار آدم سری توی سرها در بیاوردبعدا راهشرا پیدا خواهدکرد ومن چون خیلی تابع برادرم بودم وحرفهایش را بجان میخریدم وبیش از اندازه از او حساب میبردم وسعی میکردم خارج از دستور هایش عمل نکنم گرچه بعدها خیلی ازهم دور افتادیم یادش همیشه دردلم ماندگارزلیخا صبا

یادت هست زلیخا صباماسال تالش

پیر گشتم من زرنج روزگار
دل پریشان گشتم و هم بیقرار
انقدر گریان شدم از هجرتو
تا مگر روزی سر اید انتظار
لیک افسوس این خیالی باطل است
این زمستان کی شود فصل بهار
تاکه بودی دم غنیمت هیچ نبود
دیدنت بوده محال و دوریت شد پایدار 
شعر از زلیخا صبا
یادت هست
روزی که ما به صف به کلاس دوم در یک ساختمان سه اطاق در استاره مله در کنا ر رودخانه خالکایی همراه خانم معلم بلندبالاوزیبای خود در حالیکه کفش پاشنه بلندی پوشیده ویک چادر مشکی بسرکرده بود در جلوی ما با سرفرازی راه میرفت البته این چادر گرفتنهای فقط اوایل بود چون محیط کوچک وبسته ان زمان که زن را در محدوده خانه میپذیرفتند وامدن زنان در سر بازار به منزله توهین به ابرو وحیثیت بود .
این خانم معلم عزیز دیگر همه کاره بچه ها شده بود به نظم وانظباط کوچکترین خدشه نباید وارد میشد وگرنه با توبیخ وفراخوان اولیا همراه بود.خلاصه با هر گرفتاری وکمبودی که بود تا کلاس سوم را در ان ساختمان سر کردیم واز چهارم دوباره به مدرسه پسرانه برگشتیم منتها مارا شیفت بعداز ظهر کردند ولی چون راه دور بود ما ناهار نخورده راهی مدرسه میشدیم وگاهی چون حواسمان نبود وارد کلاسها ی پسرها میشدیم که با دادوبیداد دبیران وغرعر انها روبرو میشدیم که ای بابا این دخترها بازم چون بلا برسر ما نازل شدند ومگر این جا دانشگاه هست .
در این زمان برادرم تودر دبیرستان بودی و روزنامه دیواری درست میکردی وسالون مدرسه پربود از روزنامه دیواریت به اسم شهریار که در زنگ تفریح سرگرمی خوبی بود برای همه بچه هابود وبا کمک یکی از معلمان خوش ذوق معما هایی نیز در این روز نامه دیواری می گنجاندین 
یکی از این معما ها پرنده ای بود که به درخت نوک میزد هرکسی جواب میداد یک دفتر صد برگ که تازه به بازار امده بود وهنوز هیچ کس از آن دفتر نداشت جایزه اش بود 
یکروز به من گفتی که جواب این معمارا باید بدهی تا این جایزه را بگیری من که بچه بودم هنوز اسم فارسی شانه بسر را نمیدانستم گفتم شانه بسر.
ولی روز بعد دیدم بچه ها امدند به من گفتند که اسم تودر زیر معما نوشته شده که جواب دادی ومن رفتم دیدم که نوشته دارکوب واسم منهم جواب دهنده معما امده ویک دفتر صدبرگ جایزه گرفتم که هنوزم آنرا دارم
بیشتر هدف برادرم این بود که طعم موفقیترا واول بودن را بچشم تا بیشتر برای درس خواندن کوشا باشم ومن این تز را بعدها در بچه های خود پیاده کردم چون فقط کافی است یک بار آدم سری توی سرها در بیاوردبعدا راهشرا پیدا خواهدکرد ومن چون خیلی تابع برادرم بودم وحرفهایش را بجان میخریدم وبیش از اندازه از او حساب میبردم وسعی میکردم خارج از دستور هایش عمل نکنم گرچه بعدها خیلی ازهم دور افتادیم یادش همیشه دردلم ماندگارزلیخا صبا