کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

یاد خدا زلیخا صبا ماسال تالش

در باغ دلم نیست  بجز یاد خدا 
رنگ به رنگ عشق به گلهای خدا
گاه این گل دوستی شود پژمرده
من پناهم به خدا هست و  امداد خدا 
زلیخا صبا

روزهای ابری پاییز زلیخا صبا ماسال تاش

امروز یک روز ابری وسرد پاییز ی است ومن این جور روز ها را احساس غم وگرفتگی میکنم بخصوص وقتی تنها باشم واین روز ها وسالهاکه بچه هایم بزرگ شدند وبه سوی اینده خود رفتندومن تنها تر شده ام بیشتر حسی را که سالها در وجودم بود احساس میکنم من نوشتن وشعر گفتن وداستان نویسی را خیلی دوست داشتم ودارم حتا از دوران جوانی ولی این فرصت وامکان در ان زمان برایم بوجود نیامد که این احساس قلبی ام را به مرحله اجرا بگذارم وشاید اگر این امکان را داشتم منهم امروز در زمره کسانی بودم که امروزه اوازه دارند وخواست قلبی من تحقق می یافت.
روزهای ابری پاییزی
قطره ی اب زباران چکید 
شاخه از خشم طبیعت خشکید
ریشه در خاک غنودو نبات هم خوابید
عنکبوت تار از این شاخه به ان شاخه تنید
چلچله بار سفر بست وبرفت
نظری دور بر این وادی بکردو پرید
بلبل از هجر گلی باد که از شاخه بکند
پرکشید رفت زانظار وزدید
هد هد هم لال وخموش از خواندن
ناپدید شد ودر دور چپید 
آهوی دشت زسرما لرزید 
برق از ترس زچشمش رمید
رفت در گوشه ای از دشت بماند
گاه گاهی پی کاهی دوید
هم کمین کرد در بیشه اآن گرگ پلید
که کند حمله وچند بره درید
گر که افلا ک همه رفته در خواب سپید 
لیک زندگی جار ی ودر قلب تپنده تپید 
شعر از زلیخا صبا

عمر من زلیخا صبا ماسال تالش

عمر من
عمر من بود به مانند سراب
که زدور بود یکی دشت پراب 
یا چوگیسو به مانند طناب 
که به هم بسته چون تار رباب
عمر من گوی قشنگی چوحباب 
که به یک فوت اجل پخش روی اب
عمر من بود یکی جام شراب 
که بنوشی به هنگامه خواب
عمر من گر لب بام است افتاب
می رسد شب رود پشت نقاب 
زندگی طی شد چون رعد وشهاب
مرگ جدا کرد مرا با تب وتاب
میروم دور بسی در افاق
میزنم کور سویی در مهتاب
چوشوم دور شوم گوهر ناب 
میگذارند سپس عکس مر ادر یک قاب
ارزو هست که کنم دق الباب 
سخنانم شود ختم خطاب 
تا نهایت میشوم من نایاب 
رنگ ورورفته در ان حلقه قاب
جسم من رفته در قعر تراب 
روح من رفته به همراه سحاب
نام من رفته توی کهنه کتاب
که فروریخته چو دیوار خراب
گاه گاهی از نسل شباب 
بهر گورم گذرند بهر صواب
رفته رفته روم از یاد اعقاب
عکس من پوک شود از توی قاب
ای صبا حیف که عمرت به سراب
بگذشت و نشدی توسیراب
زلیخا صبا

یاد ایامی زلیخا صبا ماسال تالش

یاد ایامی 2
یادایامی که در گلشن سرایی داشتیم
شرح ووصف ان زمان راوزندگی وخانه هاورسوم سنتی را به این خاطر یاد آورمیشوم :که دیگر اثری از زیبایی برگزاری رسومات ونیز نعمت وبرکتی که از این اتحاد وساده زیستی وبخصوص طراوت وزیبایی وبکربودن ان دوره ها نماند ه یعنی بطور کل اکوسیستم عوض شده واگر نقاش بودم همه انچه را که در نظرم مجسم میشد به تصویر در می اوردم .
بخصوص در این روزها یاد گذشته بیشتر برایم یاد اور زمانی است که افراد خانواده همه باهم بودند وشب های بلند وسرد زمستانی را باوجود هم ودر کنار هم گرم می کردند عزیزانی که حال دیگر نیستند .شاید برای کسانی که هنوز در کنار عزیزانشان هستند زیاد جالب نباشد ولی من می نویسم تا یادمانی باشدهم برای نسل ما وهم نسل جوان مدرنیته زده که زندگی را انقدر در کنار هم بودن دوست ندارند پس حق دارم که دلم برای ان زمانها تنگ شود وان صمیمیت ها بخصوص در این ایام که چیله شو وشب های بلند زمستانی درراه است..
در کنار خانه های قدیمی اکثرن اطاقکی یا یک خانه کوچک دیگر بود که پشت بامی بلند داشت که کاه کولش ویا للکی می ریختند و این پشت بام جای مناسبی برای نگهداری میوه هایی بود که از درختان می کندند ودر وسط این للکی ها و کاه کولش ها قرار می دادند.
کدوهای سفید وشیرین را در اویز میگذاشتند واویزان می کردند وگردوها هم که در چپرهای دودخانه می ریختند تا خشک شود وبعد در صدوقهای چوبی می ریختند .ودر زمان امدن چاروادارها یی که از خلخال برای اقامت زمستانی به مناطق تالش وماسال می امدند وهمراه خود هم سوغات برای میزبان های تالشی خود می اوردند مثل سنجدو هم بعضی اقلام مثل عدس یا مرجووسیب زمینی وپیاز برای فروش ، که خانواده ها اکثر ن مصرف زمستانی خودرا ازاین فروشنده های مهاجر می خریدند ..
چون در بازار های هفتگی ان زمان تهیه بیشتر مواد مصرفی بخاطر مشگل حمل ونقل و نبود راه وترابری مطمین امکان پذیر نبود و کاسب های بازار نشین هفتگی که از صومعه سرا و مردم محترم گیلک زبان نواحی اطراف بودندنیز بعضی اقلام را برای فروش می اوردند و بیشتر مردم تالش بخاطر باغهای بزرگ و زمین های حاصلخیز وداشتن کشاورزی ودامداری خود کفا بودند ..
افراد خانواده که شامل پسرها ودخترهای ازدواج کرده که در نزدیکی پدرومادر خانه داشتند ونیز فامیلهای که نزدیک ودر یک محل بودند ونیز همسایه های صمیمی بعد از شام که بیشتر صرف شام اول شب بود یعنی شروع شب باید سفره شام پهن میشد وهمه افراد خانواد که باهم زندگی میکردند از کوچک وبزرگ در سر سفره آماده می نشستند . وبعد از صرف شام طبق روال شب نشینی همه در خانه بزرگ خانه جمع میشندند و تنقلات اماده شده توسط زنان ودختران برای پذیرایی به وسطاورده میشد دراین جمع شب نشینی خانواده های تالش که میزبان مهاجرهای تات زبان بودند کسانی چون طالع بین وحتا نوازنده های زبردست ویا دراویشی بودند که کشکول وتبرزین به خود اویزان کرده ودرویشی می خواندند و کسانی بودند که عمامه قرمز می گذاشتند که دورش دستار سبز رنگ می بستند و عبا می پوشیدند وبه انها لاله سید می گفتند و در ظاهر لال بودند ولی گاه غیب می گفتند شاید ان زمان به انها اعتقاد داشتیم وخلاصه بعضی از خانواده هابودند که سرپرست خانواده پذیرای ادمهای از راه ماندو بی جا مانده بودند چون در اندوره جایی برای اقامت نبود . گاه مهمانهای از دور امده همراه بانواختن سازی روح نواز داستانهایی از امیر ارسلان نامدار و جادوگران ومادر دیو فولاد زره و داستانهای شاه اسماعیل و فرلقا وبلقیس با زبان ترکی میخواندند . و یا کتاب داستانهایی که هر شب ده تا بیست صفحه توسط با سواد مجلس خوانده میشد و یکی علامت میگذاشت ومسئول نگهداری کتاب میشد ودیگر کسی تاشب دیگر حق خواندن نداشت و در این گیر ودار بچه ها هم باز باز ی مایه مزا موتال موتال ودیگر بازیها و یا گوشدادن به داستای که یکی از برزگتر مثل داستان بز بزکها و سیاه بزبزه و یا شاله ترسممد ویا داستان ملکه تختر بخسعملکه بختر بخسع دری دَکه درچه دکه سیاه زنگی چمه حواله مکه ودیگر داستانها وضمن گوش دادن به این قصه ها در سر زانوی برادربزرگ به خواب می رفتند و لذت بخشترینلحه برای بچه ها که گاهی خودرا بخواب زده تا بزرگتر ها انها با بغل کردن به رختخواب یا به خانه ببرند و بزرگتر ها وبخصوص جوانها تا پاسی از شب به این تفریح سالم شب نشینی و گوش دادن وشنیدن روایات و وقایعه زمان سپری کرده ودر حافظه جا می دادند و به این ترتیب هم تجربه کسب می کردند و هم معلومات و هم پخته تر میشدند واز خامی و نا آگا هی در می آمدند و این بود سیری در رسومات خانواده های تالش وماسال 
نگارنده زلیخا صبا

یاد ایامی زلیخا صباماسال تالش

یاد ایامی 
که در گلشن سرایی داشتیم
چیله شوون نشین کیله کا وَری
چیله کا نی پِیین چیکله سری 
دَه دَه داوره نشین منقا لی وَری
خاسه لوئه کَری ده ده هر وری 
چگونگی آماده شدن خانواده های سنتی تالش وماسال برای برگزاری چیله شو و گذراندن شبهای بلند وسرد زمستانی در جمع گرم وبا نشاط خانوادگی 
واین رسم زیبای چیله شورا در یک خانواده ی سنتی ماسال بود در گذشته بخصوص این روزها که نزدیک است به چیله شو وبرگزاری چیله شو که چون گذشته ها نیست ولی کما کان بر گزار میشود برای اینکه افراد خانواده اولن همه در یک جا نیستند و در جاهای مختلف ساکن هستند این است که حال وهوا وشیرینی وحلاوت گذشته هاراندارد ومن برای یاد اوری کسانی چون من که یاد اوری خاطرات گذشته جزء از زندگی من شده وکسانی را که دراین خاطرات با من همراه بودند والان دیگر نیستند می نویسم.. تجسم خانه 
خانه ای بود در حیاطی بزرگ که دوطرفش مزرعه ی برنجزار بود پشت این خانه تا رودخانه خا لکا ادامه داشت همسایه های روبرویی با این خانه مهربانی ها فاصله دار بودند .در حیاط خانه یک نهر ابی با اب زلال بود در کنار نهر چند درخت به با به های درشت وشیرین ویک درخت برزگ ازاد که رز انگور سفید از ان بالا رفته بود انگورهایش درشت وپر خوشه بود . در باغ پایین خانه درختان اشتالو و چند درخت لیمو و گوجه سبز قندی ویک درخت انجیر سفید و چند درخت نارنج .
در حیاطجلو کمی نزدیکتر چند درخت پرتقال در باغ بالای باز درختان میوه ودوتا تیلاوار که در دامنه اش کدوهای سفید که حاصل تابستانی این باغ بود در اویزهای کاه کولشی اماده پخت برای چیله شووشبهای زمستانی:بود
در انور نهر روبرو درختان انار ترش وشیرین بود ..در پشت خانه یک رود بزرگ به اسم چیمن جو بود که محل شنای تابستای بچه هابود. بعد از چیمن جو قرق بود که پر از درختان گردو وفتر ویاکونوس وسیاکوتی ماملی چر و محل زیستگاه زمستانی کبک وقرقاول و سار بود همسایه انور رودخانه خالکایی این خانه خانه ارباب بزرگ بود خانه سفید خانه افسانه ای ان زمان که غروبها در تلار این خانه روشنایی تنها لامپ برق موتوری حیاطش که تازه اورده بو د دیده میشد و نیز صدای موتور برقش ولی در ان سکوت رویایی این صدای مدرنیته چندان بد ایند نسل جوان نبود . بله قرق یا قروق که درختان گردویش را اسم گذاری برحسب شکل گردو ویا به کسیکه درختشرا بخشیده بودن مثلن دختر ی که شوهر کرده بود ویپسری که زن گرفته بود وبرای خود جدا خانهای داشت تا از محصولش استفاده کند فندقه دار -تیره دار -شالبوکه دار- دَچوکه دار گوله باجیه دار - اسکندره دار الا اخر .. ادامه دارد 
زلیخا صبا