کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوره ره زلیخا صبا ماسال تالش

زندگی کوره ره ی باریکیست 
که در آن میگذری 
که نگاهت زیر پا
که نیافتی در چاه
فکرت آشفته ومغشوش
که زمینت نزنند
تا نیفتی از پا
از زلیخا صبا

پریسکه زلیخا صبا ماسال تالش

شعرپریسکه
شیرینی وتلخی
درگذرزمان
ردی از خاطره ها
می ماند
در پس هاله ای
از ابهام
زلیخا صبا

دل نوشته زلیخا صبا ماسال تالش

زیبایی..گاهی دیدیم وشنیدیم که کسی افسوس می خورد که دیگر پیر شده ومثل گدشته جوان ورعنا نیست ودیگر زیبایی گذشته را ندارد دیگر لباس به تنش زار می زند وتوجه به این مسایل به مرور انسان را افسرده میکند شاید حتا خود منهم دچار این یا س گاهی شده ام بخصوص در زمینه علایقم به احساس درونی که همانا نوشتن وسرودن وانتشار انها واینکه انقدر خودرا عرق در پرورش بچه ها کردم وو جود انهارا وسلامت ورشد انها را به درستی که خودم را از یاد بردم و یک وقت به خود امدم که دیدم هیچی ازروزگار جوانی نفهمیدم گرچه ناراحت نیستم چون بچه هایی بزرگ کردم که وجودشان سبب افتخار و مسرت من هست ،
وروی این اصل به این نتیجه رسیدم که نباید برای از دست دادن زیبایی وجوانی گذشته افسوس خورد بخصوص اگر عمر به بطالت نگدشته باشد بنابراین انسان گاهی به مرحله ای از دوران زندگی میرسد که دیگر نباید برایش زیبایی دوران گذشته مطرح باشد بلکه زیبایی شخصیتی که دارد هم برای خودش وهم برای کسانیکه شیفته شخصیتش هستند مهم است ..کسانیکه شیفته شخصیت انسان هستند زیبایی صورتتش را در زیبایی کلامش ومرامش می بینند نه در وجاهت وزیبایی طاهری واگر عیر این درباره انسانهای فرهیخته اندشیده شود بهتر است است از دور وبر ادم دور باشند پس نیکوست که در دوران پیری به زیبایی شخصیت ما بیفزایم وبکوشیم که بیشتر زیبایی کلام ما نفوذ پذیر باشد تا ظاهر زیبا ومن درود می فرستم به همه کسانیکه اندیشه زیبا دارند وبجای سخن درو گهر از دهانشان بیرون می آید و قلمشان گهر فشان است 
با سپاس زلیخا صبا

پریسکه زلیخا صبا ماسال تالش

شعر پریسکه 
بغص فرو برده ی
سال های سکوت را 
درسایه فریاد بزن
شاید که بشکند 
دیوار ترس
زلیخا صبا

داستان روکه چیله و پیله چیله زلیخا صبا ماسال تالش

داستان پیله چیله وروکه چیله واوتاو بهوت 
درروایات قدیمی پدربزرگها ومادر بزرگها زمستان را بسه قسمت نام گذاری کرده اندچله بزرگ که چهل روز است وچله کوچک که بیست روز است و ماه اخر زمستان را افتاب بَرَهوت نام برده اند.
شروع چله بزرگ را با شب چله (چیله شو) برگزار میکنند که این شب با مراسمی که باگذاشتن انواع میوه های که ره اورد گرمی وگرما ست وتنقلات شیرین که نشانی از گرما بخشیدن جسم وانرژی گرفتن ومقاومت در مقابله با سردی وسرماست ..
وورود به این فصل که بلندترین شب سال است با نشستن وچله پایی ودور هم بودن ودرجمع ودور بر خود ریش سفید ها وپدر ومادر بزرگهارا داشتن وبه داستانهایی که در باره چله بزرگ وکوچک با شیرین بیانی تعریف میکنندو گوش دادن به این داستانها حس وحال وهوای دیگری دارد.
درروایت مادربزرگها وپدربزرگها وریش سفیدان خانواده ها آمده است که چله بزرگ وچله کوچک دوبرادر با دواخالاق متضاد بودند و وافتاب برهوت خواهرشان بود که از برخورد وناسازی این دوبرادر چون افتاب زم حریر بود 
چله بزرگ که برادر بزرگ بود رفتاری مدارا گر وملایم داشت ودر زمان زمام داریش واردین به قلمرو زمستانیش انقدر در مضیقه وستم عوامل سرماییش نبودند وچله کوچک که برادر کوچکتر بود همیشه اورا موردسرزنش وملامت قرار میدادومیگفت با اینکه مدت فرمانروایت بیش از من است ولی زور وظملت را نشان نمیدهی بیا زمان حکومت مرا ببین تا چها برسر این پویندگان زمستان می اورم من هیچ پیری را زنده نمی گذارم وهیچ زن حامله ای را به سلامت به پایان مقصدرا ه نمیرسانم وجنین را در شکم مادر میکشم وخواهر یعنی افتاب برهوت از این جنگ ودعوا در خشم و تیرگی بود وبه پایکوبان بهاری روی خوش نشان نمیداد ودسته گلهای بنفشه دختربهار ونوای سینه سرخ را با لبخندی کم رنگ پاسخ میداد و بابغضی در پشت چشم نظاره گر هل هله گران بهاری بود ..واز این رواست که اخر زمستان سرمایی سوزنده دارد .
نویسنده زلیخا صبا