کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

ضرب المثل تالشی زلیخا صبا ماسالی تالش

مثل تالشی از زلیخا صبا
بجاره سره سلایی ژندشه 
این یک نوع تعارف است یعنی تعارف سر بجاری ویعنی تعارف سرسری بوده وجدی نبوده واکثرن در بعضی موارداین تعارف جدی گرفته نمیشود وتعارف کننده یک جوری با این تعارف رفع مسئولیت میکند ولی بنظر خوش آینده هم از طرف شنونده نیست 
از زلیخا صبا 
عکس انیمیشنی از نت

ووزه مزا زلیخا صبا ماسال تالش

ووزه مزا .... بازی باگردو 
در زمان دور این موقع از سال که وقت باردهی وچیدن درختان گردو بود فرقی نداشت کسانی که درختان گردو داشتند یانه اکثر بچه ها بخصوص پسر ها صبح زود زیر درختان گردو بودند وگردو جمع می کردند تا با ان ووزه مزا یا باز ی با گردو کنند وگاهی بچه هایی که فرز تربودند تا یک هزار گردو ذر بازی میبردند واین رقم گردو برای مصرف در خانواده بسیار به نفع بود وبازار این بازی بحدی داغ بود که دخترها نیز بازی میکردند
معمولن درختان گردو از نظر شکل گردویی که داشتند اسم های مختلفی داشتند مثل فندقه دار که گردویش کوچک بود ویا شالبوک که گردویش دوطرف نوکدار بود ویا دچوکه دار ویاتیره دار که گردوهای درشت داشت و گردوی ان را برای تیره انتخاب می کردند .. تیره گردوی درشت وبزرگی بود که در ووزه مزا نقش اساسی داشت
در ووزه مزا که چند نفر باهم بازی می کردند معمولن قرار بازی به این صورت بود که باهم دودس تا سه دس بازی میکردند و هرکدام از یارها یک ده تا بیست تاگردو یی را برای بازی می اوردند و یا از هم قرض می گرفتند بعد از برد بهم پس میدادند و گردوها را هرکدام دریک ردیف در زمینی صاف وهموار می چیدند که این کار را (آکارده)می گفتند و بعد با خط ونشان کردن نوبت را تعین می کردند وکسی که زننده اول بود با تیره خود که بزرگ بود و گاهی با زدن یک باره تیره همه گردو آکاری را که تا بیست سانت یا بیشتر از خط آکار گردوها دور میشد برنده برد اول میشد در این بازی نباید تقلب میشد یعنی تیره را دستکاری کرده ویا پوتاله ووز (گردوی پوک) استفاده میشد وگرنه قبول نبود 
با سپاس متن از زلیخا صبا

ان مادرزلیخا صبا ماسال تالش

چه زیبا بود ان مادر
بمانند گلی خوشبو وسیمین بر
که از بوی دل آویزش
که عطر آگین بود سجاده وبستر
دوچشمش بست ان مادر
فروریخت قطره اشکی چون گوهر
وداع گفت با نگاه منتظر بر در
بخود گفت ان دم اخر 
که بیندان عزیزانش روز محشر
دو پلکش روی هم افتاد 
خدای مهربان اورا گرفت در بر
چه حاصل بعد مرگش میزنند برسر 
ویا دست در بغل هستند با چشمانی خیس تر
وگویند وا اسف واحسرتا مادر 
سرقبرش بگویند خداوندت بیامرزد ترا مادر
توای خورشید من ای مهربان مادر
ببخش مارابرای لحظه تنهایی اخر
ومیدانم بهشت درزیر پای توست 
ترا باشد نکو بستر
بخواب مادر بخواب مادر
 از زلیخا صبا

یادت هست زلیخا صبا ماسال تاش

یادت هست 
یادت هست آن روز های خیلی دور که هفت سالم بود وبا تشویق شما برادران که در خانه برای پدر ومادر وخانواده اززنان ودختران که خیلی پیشرو ودر اجتماع با مردان برابری میکردند صحبت کرده ومن به مدرسه راه یافتم وتا کلاس دوم با بی اعتنایی معلم هایی که مخالف درس خواندن دختران بودند آمدیم ودرکلاس دوم معلم ما که آقای گلزار نام داشت وامیدوارم که اگر زنده هستند از آوردن اسمش ناراحت نشوند چون بعد ها هم در کلاس هشت هم دبیر ماشد ودیگر مخالف درس خواند دختران نبود
ودر هرحال یادش گرامی باشد ومقصر نبود چون جو جامعه پذیرا نبود 
یادش بخیر اصلا دو ردیف اول ودوم را که ما دختران می نشستیم نگاه نمی کرد وکم کم زمزمه اینکه یک خانم از رشت امده ومی خواهد دخترانرا جداکند وسعت گرفت واین موضوع معلم مارا بیشتر خوشحال میکرد وهمش پسرها را تهدید میکرد که همین روزها این دختران میروند ومن از تنبلی کردن شما دمار از روزگارتان در می آورم.
وبالاخره آن روز طلایی فرا رسید وما یکماه از سال تحصیلی گذشته بود خانم معلم زیبا وبلند بالایی آمد ومارا ازپسرها جدا کرد وبه همراه یکی از خانم های جوان دیگر که با پسرها تا کلاش ششم خوانده بود به صف به یک ساختمان سه اتاقه خارج از بازار ماسال بردندکه در کنار رودخانه خالکای ماسال بودو بعضی از دختران که قبلا تا کلاس چهار خوانده وترک مدرسه کرده بودن دوباره با مادر کلاس دوم نشستند وما دختران هم به توسط این خانم معلم عزیز که اسمش خانم چای بجاری بودصاحب عنوان مدرسه جدا دخترانه شدیم وتا کلاس چهارم را در ان مدرسه گذاندیم ومادختران مدیون این خانم معلم عزیزکه یادش همیشه درقلب ما بخصوص من جاوادانه است میباشیم ومن از این خانم معلم که مارا چون فرزندان خودمیدانست ودر نظم وترتیب داشتن ما بی نهایت زحمت میکشید وبا اقتدار همراه با دلسوزی هدایت میکرد یادش راگرامی میدارم وامیداوارم که هر کجاهستند سلامت باشند و فرزندان خوبی داشته باشند
مردوم واته واتی کوهیچ نِترسین 
هنتیا کوهه تِک واهی بیگینی
چمه خنده کِرا داری چاکنی 
دیلی غرصه خنده نَ آلاوِنی
شعرومتن از زلیخا صبا

یادت هست زلیخا صبا ماسا ل تالس

پ
یادت هست
روزی که ما به صف به کلاس دوم در یک ساختمان سه اطاق در استاره مله در کنا ر رودخانه خالکایی همراه خانم معلم بلندبالاوزیبای خود در حالیکه کفش پاشنه بلندی پوشیده ویک چادر مشکی بسرکرده بود در جلوی ما با سرفرازی راه میرفت البته این چادر گرفتنهای فقط اوایل بود چون محیط کوچک وبسته ان زمان که زن را در محدوده خانه میپذیرفتند وامدن زنان در سر بازار به منزله توهین به ابرو وحیثیت بود .
این خانم معلم عزیز دیگر همه کاره بچه ها شده بود به نظم وانظباط کوچکترین خدشه نباید وارد میشد وگرنه با توبیخ وفراخوان اولیا همراه بود.خلاصه با هر گرفتاری وکمبودی که بود تا کلاس سوم را در ان ساختمان سر کردیم واز چهارم دوباره به مدرسه پسرانه برگشتیم منتها مارا شیفت بعداز ظهر کردند ولی چون راه دور بود ما ناهار نخورده راهی مدرسه میشدیم وگاهی چون حواسمان نبود وارد کلاسها ی پسرها میشدیم که با دادوبیداد دبیران وغرعر انها روبرو میشدیم که ای بابا این دخترها بازم چون بلا برسر ما نازل شدند ومگر این جا دانشگاه هست .
در این زمان برادرم تودر دبیرستان بودی و روزنامه دیواری درست میکردی وسالون مدرسه پربود از روزنامه دیواریت به اسم شهریار که در زنگ تفریح سرگرمی خوبی بود برای همه بچه هابود وبا کمک یکی از معلمان خوش ذوق معما هایی نیز در این روز نامه دیواری می گنجاندین 
یکی از این معما ها پرنده ای بود که به درخت نوک میزد هرکسی جواب میداد یک دفتر صد برگ که تازه به بازار امده بود وهنوز هیچ کس از آن دفتر نداشت جایزه اش بود 
یکروز به من گفتی که جواب این معمارا باید بدهی تا این جایزه را بگیری من که بچه بودم هنوز اسم فارسی شانه بسر را نمیدانستم گفتم شانه بسر.
ولی روز بعد دیدم بچه ها امدند به من گفتند که اسم تودر زیر معما نوشته شده که جواب دادی ومن رفتم دیدم که نوشته دارکوب واسم منهم جواب دهنده معما امده ویک دفتر صدبرگ جایزه گرفتم که هنوزم آنرا دارم
بیشتر هدف برادرم این بود که طعم موفقیترا واول بودن را بچشم تا بیشتر برای درس خواندن کوشا باشم ومن این تز را بعدها در بچه های خود پیاده کردم چون فقط کافی است یک بار آدم سری توی سرها در بیاوردبعدا راهشرا پیدا خواهدکرد ومن چون خیلی تابع برادرم بودم وحرفهایش را بجان میخریدم وبیش از اندازه از او حساب میبردم وسعی میکردم خارج از دستور هایش عمل نکنم گرچه بعدها خیلی ازهم دور افتادیم یادش همیشه دردلم ماندگارزلیخا صبا