ووزه مزا .... بازی باگردو
در زمان دور این موقع از سال که وقت باردهی وچیدن درختان گردو بود فرقی نداشت کسانی که درختان گردو داشتند یانه اکثر بچه ها بخصوص پسر ها صبح زود زیر درختان گردو بودند وگردو جمع می کردند تا با ان ووزه مزا یا باز ی با گردو کنند وگاهی بچه هایی که فرز تربودند تا یک هزار گردو ذر بازی میبردند واین رقم گردو برای مصرف در خانواده بسیار به نفع بود وبازار این بازی بحدی داغ بود که دخترها نیز بازی میکردند
معمولن درختان گردو از نظر شکل گردویی که داشتند اسم های مختلفی داشتند مثل فندقه دار که گردویش کوچک بود ویا شالبوک که گردویش دوطرف نوکدار بود ویا دچوکه دار ویاتیره دار که گردوهای درشت داشت و گردوی ان را برای تیره انتخاب می کردند .. تیره گردوی درشت وبزرگی بود که در ووزه مزا نقش اساسی داشت
در ووزه مزا که چند نفر باهم بازی می کردند معمولن قرار بازی به این صورت بود که باهم دودس تا سه دس بازی میکردند و هرکدام از یارها یک ده تا بیست تاگردو یی را برای بازی می اوردند و یا از هم قرض می گرفتند بعد از برد بهم پس میدادند و گردوها را هرکدام دریک ردیف در زمینی صاف وهموار می چیدند که این کار را (آکارده)می گفتند و بعد با خط ونشان کردن نوبت را تعین می کردند وکسی که زننده اول بود با تیره خود که بزرگ بود و گاهی با زدن یک باره تیره همه گردو آکاری را که تا بیست سانت یا بیشتر از خط آکار گردوها دور میشد برنده برد اول میشد در این بازی نباید تقلب میشد یعنی تیره را دستکاری کرده ویا پوتاله ووز (گردوی پوک) استفاده میشد وگرنه قبول نبود
با سپاس متن از زلیخا صبا
چه زیبا بود ان مادر
بمانند گلی خوشبو وسیمین بر
که از بوی دل آویزش
که عطر آگین بود سجاده وبستر
دوچشمش بست ان مادر
فروریخت قطره اشکی چون گوهر
وداع گفت با نگاه منتظر بر در
بخود گفت ان دم اخر
که بیندان عزیزانش روز محشر
دو پلکش روی هم افتاد
خدای مهربان اورا گرفت در بر
چه حاصل بعد مرگش میزنند برسر
ویا دست در بغل هستند با چشمانی خیس تر
وگویند وا اسف واحسرتا مادر
سرقبرش بگویند خداوندت بیامرزد ترا مادر
توای خورشید من ای مهربان مادر
ببخش مارابرای لحظه تنهایی اخر
ومیدانم بهشت درزیر پای توست
ترا باشد نکو بستر
بخواب مادر بخواب مادر
از زلیخا صبا
پ
یادت هست
روزی که ما به صف به کلاس دوم در یک ساختمان سه اطاق در استاره مله در کنا ر رودخانه خالکایی همراه خانم معلم بلندبالاوزیبای خود در حالیکه کفش پاشنه بلندی پوشیده ویک چادر مشکی بسرکرده بود در جلوی ما با سرفرازی راه میرفت البته این چادر گرفتنهای فقط اوایل بود چون محیط کوچک وبسته ان زمان که زن را در محدوده خانه میپذیرفتند وامدن زنان در سر بازار به منزله توهین به ابرو وحیثیت بود .
این خانم معلم عزیز دیگر همه کاره بچه ها شده بود به نظم وانظباط کوچکترین خدشه نباید وارد میشد وگرنه با توبیخ وفراخوان اولیا همراه بود.خلاصه با هر گرفتاری وکمبودی که بود تا کلاس سوم را در ان ساختمان سر کردیم واز چهارم دوباره به مدرسه پسرانه برگشتیم منتها مارا شیفت بعداز ظهر کردند ولی چون راه دور بود ما ناهار نخورده راهی مدرسه میشدیم وگاهی چون حواسمان نبود وارد کلاسها ی پسرها میشدیم که با دادوبیداد دبیران وغرعر انها روبرو میشدیم که ای بابا این دخترها بازم چون بلا برسر ما نازل شدند ومگر این جا دانشگاه هست .
در این زمان برادرم تودر دبیرستان بودی و روزنامه دیواری درست میکردی وسالون مدرسه پربود از روزنامه دیواریت به اسم شهریار که در زنگ تفریح سرگرمی خوبی بود برای همه بچه هابود وبا کمک یکی از معلمان خوش ذوق معما هایی نیز در این روز نامه دیواری می گنجاندین
یکی از این معما ها پرنده ای بود که به درخت نوک میزد هرکسی جواب میداد یک دفتر صد برگ که تازه به بازار امده بود وهنوز هیچ کس از آن دفتر نداشت جایزه اش بود
یکروز به من گفتی که جواب این معمارا باید بدهی تا این جایزه را بگیری من که بچه بودم هنوز اسم فارسی شانه بسر را نمیدانستم گفتم شانه بسر.
ولی روز بعد دیدم بچه ها امدند به من گفتند که اسم تودر زیر معما نوشته شده که جواب دادی ومن رفتم دیدم که نوشته دارکوب واسم منهم جواب دهنده معما امده ویک دفتر صدبرگ جایزه گرفتم که هنوزم آنرا دارم
بیشتر هدف برادرم این بود که طعم موفقیترا واول بودن را بچشم تا بیشتر برای درس خواندن کوشا باشم ومن این تز را بعدها در بچه های خود پیاده کردم چون فقط کافی است یک بار آدم سری توی سرها در بیاوردبعدا راهشرا پیدا خواهدکرد ومن چون خیلی تابع برادرم بودم وحرفهایش را بجان میخریدم وبیش از اندازه از او حساب میبردم وسعی میکردم خارج از دستور هایش عمل نکنم گرچه بعدها خیلی ازهم دور افتادیم یادش همیشه دردلم ماندگارزلیخا صبا